سفارش تبلیغ
صبا ویژن

من و ریحانه!

ارسال‌کننده : رائد در : 86/9/5 3:5 عصر

بچه بودم. فکر کنم 12 سالم بود. این رو هم می‏دونم که یا اواخر زمستون بود یا اوایل بهار. اون وقتا یه سریال پخش می‏شد به اسم «به رنگ صدف». یه شخصیت هم داشت به اسم ریحانه.

یه قرار بود بریم گشت و گذار و تفریح و صحرا و اینا؛ تکرار اون سریال قبل از ظهر بود و من داشتم با لذت خاصی نگاه می‏کردم. از اون‏ها اصرار که بریم و از من انکار. وقتی دیدن نمی‏تونن من رو از پای تلویزیون بکَنن دست به یه توطئه وحشت‏ناک زدن!

مامان گفت: «یعنی تو این‏قدر این ریحانه رو دوست داری؟» و ادامه داد: «نکنه می‏خوای زنت بشه؟!» البته به شوخی اینا رو گفت.

من هم امل! زدم زیر گریه. اون روز هم باهاشون رفتم اما همش داشتم اشک می‏ریختم.




کلمات کلیدی :